اخترک ب 8

راستی کِی اهلی شدیم؟

اخترک ب 8

راستی کِی اهلی شدیم؟


می‌آیی
پنهان از تیتر روزنامه ها و لنز دوربین‌ها
با پرواز ۹ صبح
در ازدحام بی‌خبر فرودگاه تهران
و هیاهوی مردم سرگردانِ مشهد
تا جمهوری‌مان را
در پایتخت دل‌ها
اعلام کنیم
و تقویم‌ها بی آن که بدانند ۱۲ بهمن را جشن بگیرند.


پ ن: مشتاق سخنرانی تاریخی امشب.

جمهوری ما

دلم پر می کشد برای تمام کارتهای دعوت عقد و عروسی و مکه و کربلا و ... ، که پشتشان نام من را کنار نام تو خواهند نوشت... .

میگفت مشکلت این است که فکر می‌کنی
هی فکر نکن ... حس کن ... حس هایت را بنویس ...
بعد در آمد و خندید که «اگه اون وبلاگ تار عنکبوت بسته رو راه می‌انداختید، الان دو خط نوشتن این قدر سخت تون نبود» ...
حالا هم خودش دست به کار شده تا دو خط نوشتن آنقدر سختم نباشد ...
حتما خودش هم یادم می‌دهد چطور حس کردن را ...

پ ن:
دست شما درد نکنه!
تازه می فهمم چقدر صدایت حالم را خوب می کند رفیق...

برای آن که شب ها از صدای

تق و تق یخچال،

چک چک شیر آب،

زوزۀ باد پشت پنجره

و جاروی مأمور شهرداری در کوچه

نترسم،

لازمت دارم...

و من از نوشتنِ تو

سیر نمی شوم...