- ۹۶/۰۳/۱۷
- ۰ نظر
میدانی حبیب؟
حالم شبیه کسیست که میداند چیزی تا پایان عمرش نمانده و میخواهد لحظهلحظهاش را کنار یارش بنشیند، در چشمهای یارش خیره شود و تکرار کند که د و س ت ش د ا ر د . . .
نمیفهمم چرا اینقدر حال و هوایم ابریست... چرا حس میکنم دارم چیزی را از دست میدهم و باید تو را مطمئن کنم که خواستنیترینی...
سر ناامیدی ندارم حبیب دلم... باور کن از اطمینانم که آنِ توام و آنِ منی، ذرهای کم نشده است؛ فقط نگاهت که میکنم دلم مثل شمعی شعله میکشد و یکهو از چشمهایم چیزی میچکد...
نمیفهمم
چه شده است... بیشتر از تمام روزهایی که گذشت، د... دارمت... و دیگر دلم لبپر میزند
از ع ش ق . . . انگار دیگر تابم تمام است...
می دانی حبیب؟
ن م ی د ا ن م ...
- ۹۶/۰۳/۱۷